محل تبلیغات شما



روزای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
خداحافظ خداحافظ

روزای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت یا از اینجا رفت
انگار که اینجا هیچکی زنده نیست
گریه فراوون وقت خنده نیست

گونه ها خیسه دلا پاییزه
بارون قحطی از ابر میریزه
همه با هم قهر همه از هم دور
روزا مثل شب شبا سوت و کور
روزای روشن خداحافظ

همه عزادار سر به گریبون
مردا سر دار تو زندون
نه تو آسمون نه رو زمینیم
انگار که خوابیم کابوس می بینیم
نوبت میگیریم گیج و بی هدف
واسه مردن هم باید رفت تو صف
روزا و شبا اینجور میگذرن
هرجا که میخوان مارو میبرن

روزای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
خداحافظ خداحافظ

آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم گریه ببینیم
ای زن تنها مرد آواره
وطن دل توست شده صد پاره
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش

همه عزادار سر به گریبون
مردا سر دار تو زندون
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش


مو به مو قدم قدم به زلف تو قسم قسم
رسیده عشق تو به جان من
به یاد تو نفس نفس بریده ام از این قفس
زندان است جهان من

عشقت چرا تاوان من شد رفتی غمت پایان من شد
از هر گناهی توبه کردم چشمان تو ایمان من شد

تو را چون جان خود میدانمت
تو را چون سایه میپندارمت
هر چه تو دوری من صبورم
مرا از غم جدا نمیکنی
مرا یک دم صدا نمیکنی
من که گذشتم از غرورم
قبل از تو من عاشق نبودم

تو آمدی با هر نگاه مرا گرفتارم کنی
این قرارمان از عشق بیزارم کنی
به یاد تو من بی قرارم
ای وای هنوز چشم انتظارم

تو را چون جان خود میدانمت
تو را چون سایه میپندارمت
هر چه تو دوری من صبورم
مرا از غم جدا نمیکنی
مرا یک دم صدا نمیکنی
من که گذشتم از غرورم
قبل از تو من عاشق نبودم

خواننده ی جدید خیلی کم داریم که هم قشنگ بخونه و آهنگش خوب باشه و هم  اینکه شعری که میخونه اینقدر با مفهوم باشه که بگه "عشقت چرا تاوان من شد؟ رفتی غمت پایان من شد" توی همین روزا شهاب مظفری آهنگ تیتراژ ستایش 3 رو خونده که بسیار پر مفهوم می فرماید"بچگی توپ چل تیکه بودم!" یا اینکه "مثل یک کوری ام که عصاشو داده به دست یک کردم شب تاب!" و از این دست بیانات گهر بار که مشخصه شاعر بزرگوار فقط تلاش میکرده قافیه جور کنه!!


یکی از قوانین سفت و سخت تاریخ این است که تجمل به ضرورت بدل خواهد شد و بذر اامات جدیدی را خواهد کاشت. وقتی کسی به یک کالای تجملی خو بگیرد، آن را حق مسلم خود خواهد دانست و از آن پس بنای زندگی را بر آن شیوه خواهد گذاشت. نهایتا به جایی میرسد که دیگر نمی تواند بدون آن زندگی کند. بگذارید یک نمونه ی آشنای دیگر از زمان حاضر اشاره کنیم. در طی چند دهه ی اخیر، دستگاه های بی شماری اختراع کرده ایم که در وقت صرفه جویی می کنند و قرار است زندگی را برایمان آسان تر کنند. قبلا نوشتن یک نامه و نوشتن آدرس و زدن تمبر روی پاکت پستی و انداختنش در صندوق پست وقت زیادی می گرفت. روزها و هفته ها، شاید حتی ماه ها زمان می برد تا جوابی دریافت کنیم. الان می توانیم نامه ی خود را به سرعت باد به آن سوی کره ی زمین ایمیل کنیم و (اگر مخاطب آنلاین باشد) یک دقیقه بعد جواب را هم دریافت کنیم. به این ترتیب زحمتان کمتر شده است و در وقت هم کلی صرفه جویی کرده ایم، ولی آیا زندگی آسوده تر شده است؟ متاسفانه خیر. در عصر نامه های پستی قدیمی مردم وقتی نامه می نوشتند که حرف مهمی برای گفتن داشتند. به جای اینکه هرچه را بلافاصله به ذهنشان می رسید روی کاغذ بیاورند، با دقت بیشتری درباره ی حرفی که می خواستند بزنند و شیوه ی بیان تعمق می کردند. توقع دریافت پاسخ با همان دقت و توجه را هم داشتند. اکثر مردم فقط معدودی نامه در ماه رد و بدل می کردند و معمولا خود را تحت فشار نمی دیدند که بلافاصله هم جواب بدهند. امروزه، من روزانه ده ها ایمیل از دیگران دریافت می کنم و همه هم توقع پاسخ فوری دارند. ما گمان می کردیم که داریم در زمان صرفه جویی می کنیم، ولی به جای آن سرعت ماشین زندگی را به ده برابر رساندیم و اوقات خود را مملو از تشویش و بی قراری کردیم.

ترجمه ی زیست شناختی اعلامیه ی استقلال آمریکا چنین خواهد شد:
"ما معتقدیم که این حقایق بدیهی و مستغنی از توضیح است که جمیع انسان ها به شکل های گوناگونی تکامل یافته و با برخی ویژگی های تغیرپذیر متولد شده اند، که از آن جمله است حیات و طلب لذت."

اکثر مردم نمی خواهند بپذیرند که نظم حاکم بر زندگی شان خیالی است، اما در حقیقت هر کسی در یک نظم خیالی "از قبل موجود" متولد می شود و خواسته هایش از زمان تولد بر اساس اسطوره های حاکم شکل می گیرد. در نتیجه، امسال و خواسته های ما مهم ترین توجیه برای نظم خیالی است. مثلا ارزشمندترین خواسته های مردم مروز غرب از اسطوره های عاشقانه و ناسیونالیستی و انسان گرایانه و سرمایه داری قرون اخیر شکل می گیرند. دوستان اغلب به هم اندرز می دهند: " از دلت پیروی کن!" اما دل آدمی جاسوس خائنی است که معمولا دستورالعمل هایش را از اسطوره های جاری حاکم دریافت می کند و اندر "از دلت پیروی کن!" حاصل ترکیبی از اسطوره های عقی قرن نوزدهم و اسطوره های مصرف گرایانه ی قرن بیستم است که در ذهن ما جایگیر شده اند. حتی آنچه را مردم شخصی ترین امیال خود می پندارند معمولا نظم خیالی تعیین می کند. مردم امروز بخش زیادی از پول خود را صرف سفرهای تفریحی به خارج از کشور می کنند زیرا معتقدان راستین اسطوره های رمانتیک مصرف گرایی هستند. رمانتیسیسم می گوید برای اینکه بتوانیم حداکثر قابلیت های انسانی خود را به کار گیریم باید تا آنجا که می توانیم تجربیات گوناگونی کسب کنیم. باید وجود خود را به روی طیف گسترده ای از عواطف بگشاییم؛ باید روابط گوناگون را بیازماییم؛ باید دستور غذاهای مختلف را امتحان کنیم؛ باید بیاموزیم از انواع مختلف موسیقی لذت ببریم. یکی از بهترین راه ها برای رسیدن به تمام این ها گسستن از عادات روزمره، پشت سر گذاشتن محیط های آشنا و سفر به سرزمین های دوردست است که در آنها امکان "تجربه" ی فرهنگ ها و بو ها و مزه ها و هنجارهای مردمان دیگر وجود دارد. ما به کرّات اسطوره های رمانتیکی می شنویم در این باره که "چطور یک تجربه ی جدید چشمان من را باز کرد و زندگی ام را تغیر داد". مصرف گرایی می گوید برای رسیدن به شادکامی باید تا آنجا که می توانیم کالاها و خدمات گوناگون را مصرف کنیم. رمانتیسیسم به عنوان مشوق تنوع، به طور کامل با مصرف گرایی جفت و جور است. ثمره ی آمیزش این دو با هم یک "بازار تجربیات" نامحدود است که بر مبنای آن صنعت گردشگری مدرن به وجود آمده است. صنعت گردشگری بلیت هواپیما و اتاق هتل نمی فروشد، بلکه تجربه می فروشد.

پدیده ی عینی مستقل از درک و آگاهی انسان ها و باورهایشان، وجود دارد. به عنوان مثال رادیواکتیویته اسطوره نیست. تشعشعات رادیواکتیو مدت ها قبل از آنکه انسان ها کفش کنند وجود داشت و خطرناک هم هست، حتی اگر انسان ها به آن باور نداشته باشند.
پدیده ی ذهنی چیزی است که وجودش وابسته به آگاهی و باورهای فرد است. این پدیده وقتی می تواند تغییر کند یا از بین برود که باورهای فرد دگرگون شود. بسیاری از کودکان به وجود دوستی خیالی باور دارند که دیگران نمی توانند او را ببینند یا صدایش را بشنوند.
پدیده ی بین الاذهانی چیزی است که در شبکه ی ارتباطی ای وجود دارد که آگاهی ذهنی بسیاری از افراد را به هم پیوند می دهد. اگر فردی عقاید خود را عوض کند یا حتی بمیرد، اهمیت چندانی ندارد. اما اگر اکثر افراد حاضر در آن شبکه بمیرند یا باورهایشان را تغییر دهند، پدیده ی بین الاذهانی تغیر خواهد کرد یا از بین خواهد رفت. بسیاری از قدرتمندترین نیروهای پیش برنده ی تاریخ بین الاذهانی هستند، مثل قانون، پول، خدایان، ملت ها. به عنوان مثال پژو دوست خیالی مدیرعامل شرکت پژو نیست، این شرکت در تخیل مشترک میلیون ها نفر وجود دارد.

راهی برای خلاصی از نظم خیالی وجود ندارد. وقتی دیوارهای زندانمان را فرو می ریزیم و به سمت آزادی می دویم، در حقیقت داریم روانه ی محوطه ی وسیع تر زندانی بزرگتر می شویم.


توی کتاب لطفا گوسفند نباشید یه جمله داره که میگه: "ما را تجربه ها ساخت، ای کاش شما را اندیشه ها بسازد!" که البته ما رو هم داره تجربه ها میسازه! اصولا ما آدمای اندیشه پذیری نیستیم و شاید بیشتر از اون دلیلش اینه که به سختی آدمی رو دور و برمون پیدا می کنیم که فکر خوبی داره و با توجه به شرایط موجود راهنمایی درستی داره میکنه، و در معدود مواردی که چنین شخصی هم پیدا میشه متاسفانه ما درک لازم برای پذیرش رو نداریم! همین میشه که میگن "تا سرمان به سنگ نخورد آدم نشدیم!"
اما اشتباه کردن و بدست آوردن تجربه همیشه هم اینقدر بد نیست! در واقع یک دیدگاه اینه که این مسئله نه تنها به شدت خوبه بلکه لازم هم هست! خیلی وقت ها نصیحت ها و توصیه های خیلی خوبی رو از افراد موفق می خونیم که توی کتاب ها و سخنرانی هاشون توضیح دادن اما تا زمانی که خودمون تجربه ش نکردیم، نتونستیم درک کنیم که اون شخص در چه موردی داره حرف میزنه! شبیه اینه برای کسی که توی عمرش خورش کرفس نخورده بخوای از مزه ی کرفس در قالب کلمات توضیح بدی و قطعا تا زمانی که فرد مورد نظر خورش رو مزه نکنه هیچ درکی از خوشمزگی این غذا و حسی که به آدم میده نمیتونه داشته باشه! این یه اشتباهیه که آدم باید تجربه کنه تا دوباره دچار این اشتباه نشه! چند روز پیش که مناظره ی جک ما مدیر عامل سایت علی بابا به همراه ایلان ماسک مدیر عامل شرکت تسلا رو می دیدم، وقتی صحبت از هوش مصنوعی و آینده ی انسان با وجود کامپیوترهای هوشمند شد، جک ما حرف خیلی جالبی زد که هنوز توی ذهنم مونده: "ماشین ها همیشه درست ترین تصمیم رو می گیرن در حالی که انسان توانایی اشتباه کردن داره! ما میتونیم اشتباه کنیم و اشتباهمون رو اصلاح کنیم و از اشتباهاتمون یاد بگیریم و همین باعث میشه همیشه توانایی این رو داشته باشیم برای مشکلات جدید راهکارهای جدیدی پیدا کنیم و من مطمئنم برای هوش مصنوعی هم راهکاری پیدا خواهیم کرد!" به نظرم این یکی از بهترین دیدگاه هایی بود که میشه در رابطه با تفاوت انسان و ماشین داشت! توی دنیایی که ربات ها در حال گذروندن آزمون تورینگ هستن تا نشون بدن چقدر شبیه انسان شدن و به مرور میتونن از انسان ها بهتر باشن(همین الان هم توی بازی های مثل شطرنج سال هاست که کامپیوتر بهتر از انسانه!)، قابلیت "اشتباه کردن" که همیشه به عنوان یه نقطه ی ضعف انسانی به حساب میومده، میتونه نقطه ی قوت و تمایز ما نسبت به ماشین ها باشه! میتونیم بگیم:
اشتباه می کنم پس انسانم!


میگن عالم بی عمل مثل زنبور بی عسله! این دقیقا حکایت یکی مثل منه که صبح زود بیدار شدم با کلی انرژی کتاب "صبح جادویی" از هال الرود رو خوندم بعد گرفتم 1 2 ساعت تخت خوابیدم :))) حالا ایشالله از فردا صبح دیگه نهایتا از شنبه :D
در کل کتاب خیلی خوبیه اگر آدم بتونه اون 6 عادت رو توی خودش ایجاد کنه. چکیده ی خیلی قطره چکانی و غلیظ کتاب:

برای اینکه بتوانید انگیزه بیدار شدنتان را اندازه گیری کنید، برای آن امتیازی از 1 تا 10 در نظر بگیری به این صورت که امتیاز 10یعنی اشتیاق دارید از خواب بلند شوید و روزتان را آغاز کنید و امتیاز 1 یعنی ترجیح می دهید تمام روز در تختتان بمانید. با 5 گام زیر عادت لمس کردن دکمه ی چرت زدن را کنار بگذارید و صبحتان را با انرژی و هوشیاری بیشتری آغاز کنید:

1. شب قبل، پیش از خواب به خود بگویید و تلقین کنید که صبح روز بعد پر انرژی و سر حال از خواب بیدار می شوید. هدفی برای روز بعدتان مشخص کنید که به شما انگیزه دهد تا مشتاقانه از خواب برخیزید.

2. موبایل یا ساعت زنگ دارتان را دور از تختتان قرار دهید تا زمای که زنگ بیداری را می شنوید، مجبور شوید واقعا از تخت بیرون بیایید و آن را خاموش کنید.

3. پس از آنکه زنگ را خاموش کردید، مستقیم به دستشویی بروید و دندان هایتان را مسواک بزنید. این کار کمک می کند احساس طراوت و هوشیاری بیشتری کنید.

4. در گام بعد به آشپزخانه بروید و یک لیوان آب بنوشید. بدن شما بعد از یک شب طولانی آب زیادی را از دست می دهد. احساس خستگی مفرط نیز به خاطر همین از دست دادن آب بدن است.

5. در گام آخر می توانید دوش بگیرید یا لباس ورزشی تان را بپوشید و برای انجام تمرین ورزشی آماده شوید. با این کار بدون شک دیگر به تختتان باز نمی گردید.

صبح جادویی از 6 عادت صبحگاهی موثر تشکیل شده است:

1. سکوت هدف دار
سکوت هدف دار یعنی آگاهانه تصمیم بگیرید که لحظاتی را از دغدغه ها و مشکلات روزمره تان جدا شوید و در سکوت بگذرانید. مدیتیشن نمونه ای از سکوت هدف دار است. مدیتیشن ممکن است در ابتدا برایتان سخت و یا حتی حوصله سر بر باشید اما اگر هر روز آن را تمرین کنید، کم کم برایتان آسان می شود، همچنین استرستان نیز کاهش می یابد. همچنین می توانید از روش های دیگری برای کسب آرامش استفاده کنید مثلا به چیزهایی که به خاطرشان شکرگذار هستید فکر کنید یا دعا کنید.

2. تلقین
تلقین با استفاده از عبارات تاکیدی مثبت راهی موثر است برای اینکه بتوانید از یک زندگی عادی و معمولی به سمت یک زندگی پر ثمر و سعادتمند حرکت کنید. آنهایی که ناخودآگاهشان انباری از افکار و باورهای منفی است، معلوم است که نمی توانند به رویاهایشان تحقق بخشند. جریان اندیشه در ذهن ما هیچگاه متوقف نمی شود و با کک تلقین می توانید این اندیشه ها را هدایت کنید.
کاغذی بردارید و به طور کامل بنویسید که می خواهید تک تک ابعاد زندگی تان چه شکلی باشد. علاوه بر این، علت خواسته هایتان را به وضوح مکتوب کنید. سپس از خود بپرسید که برای رسیدن به آنچه می خواهید حاضرید چه کارهایی انجام دهید. برای مثال می توانید بنویسید: "من عهد می کنم که هر روز دو ساعت کتاب مطالعه کنم" مهم ترین گام در این روش این است که عبارت های تاکیدی تان را حداقل روزی یک بار با صدای بلند بخوانید. خجالت را کنار بگذارید و خواسته های قلبی تان را بلند بلند بخوانید.

3. تجسم یا تمرین ذهنی
فرض کنید که می خواهید کتابی بنویسید. برای رسیدن به این هدف می تونید خود را تصور کنید که با شور و شوق زیاد مشغول نوشتن هستید و با رضایت خاطر، صفحه به صفحه می نویسید و پیش می روید.

4. ورزش صبحگاهی
اگر ورزش کردن را جز برنامه صبحگاهی تان قرار دهید، گاهی بزرگ در راستای موفقیت و کامیابی خود بر می دارید.

5. خواندن
اگر یک سال هر روز 10 صفحه کتاب بخوانید، در پایان سال حدودا کتاب خوانده اید و این یعنی مطالب بسیاری آموخته اید که می توانند در مسیر رشد و شکوفایی تان به شما کمک کنند.

6. نوشتن
نوشتن افکار، احساسات و بینش هایتان بسیار موثر هستند. صفحه ای را به دو قسمت تقسیم کنید و در یک ستون درس هایی که آموخته اید و در ستون دیگر تعهدات جدید را بنویسید. با این روش پیشرفت تان را زیر نظر بگیرید.

اگر برنامه روزانه تان خیلی شلوغ است، هر روز صبح تنها 6 دقیقه برای صبح جادویی تان وقت بگذارید:
یک دقیقه در سکوت بنشینید
یک دقیقه عبارت های تاکیدی تان را بلند بخوانید
یک دقیقه روز پیش رویتان را در ذهن تصور کنید
یک دقیقه چیزهایی که در مورد آنها سپاس گزارید و چیزهایی که می خواهید به دست آورید را بنویسید
یک دقیقه کتاب بخوانید
در نهایت یک دقیقه چند حرکت ورزشی انجام دهید

روش های پایبندی به صبح جادویی:
1. همراهی یک دوست
2. چالش 30 روزه --> 10 روز اول سخت - 10 روز دوم نسبتا آسان تر - 10 روز سوم کم کم عادت جدید در حال شکل گیری


میگن آدما فقط از دور دوست داشتنی ان، وقتی نزدیکشون میشی نظرت نسبت بهشون تغیر میکنه! من اما داستانم فرق میکنه! من همیشه از دور دوست نداشتنی تر بودم، حالا ممکنه بهم نزدیک بشی و ازم خوشت بیاد یا اینکه همون حس دوست نداشتنی بودن ادامه پیدا کنه! حالا چرا دارم اینو میگم؟ چون تجربه اینو ثابت کرده! یه بار یه گروه از بچه ها صندلی داغ داشتن بعد وقتی طرف اومد حسش رو نسبت به تک تک بچه ها بگه در مورد من گفت "هم مهربون و کنارش کمی بدجنس، به نظر من البته" و نکته ی قابل ذکرش اینه که "مهربون" رو برای همه میگفت و صرفا میگفت که گفته باشه! به هرحال خب این مورد خاص یه ذهنیت های منفی کلی ای داشت از گندی که  قبلش زده بودم ولی فقط این نیست!
ترم 3 دانشگاه که بود و توی جو اینکه بین بچه های رشته ی خودمون و کل بچه های دانشکده اسمی واسه خودمون دست و پا کنیم و بگیم آره ما اینیم، یکی از راه های اصلیش این بود که انجمن علمی رشته رو با همکلاسی ها بگیریم دستمون و برای همین توی انتخابات انجمن کاری کردیم که از 5 نفر اصلی 3 نفرش من و همکلاسی هام بودیم و 2 نفر علی البدل هم از گروه ما بودن اما 2 نفر دیگه ی اعضای اصلی، ترم 7 بودن که ترم بالایی ها بهشون رای داده بودن. اصولا چیز عجیبی بود که ترم 3 ای ها بخوان انجمن رو دستشون بگیرن و طبق قانون دبیر انجمن هم یکی از همون دخترهای ترم 7 ی شد چون از نظر رای نفر اول بود. ادامه ی داستان این شد که با اینکه من چندان موافق نبودم، بقیه ی بچه ها چند بار محترمانه به اون دختره گفتن که خودش از دبیر بودن انصراف بده و چون 3 نفر از اعضای اصلی انجمن هستن و اکثریت دست ترم 3 ای هاست بدون ما نمیتونه کاری انجام بده و اون هم قبول نمی کرد. در نهایت یه روز توی اتاق انجمن دانشکده نشستیم به صحبت که دوستان گهگاهی از حوزه ی ادب هم خارج میشدن و احترام دختر بودن طرف مقابل رو رعایت نمی کردن که من سعی می کردم جلوشون رو بگیرم و نذارم ادامه پیدا کنه! نتیجه بحث اون روز این شد که دختره کلی ناراحت شد و گفت نه تنها از دبیر بودن بلکه کلا از انجمن انصراف میده و ترم 3 ای ها هر تصمیمی که دوست دارن بگیرن. اما اصل قضیه اصلا این بحث انجمن و دبیر شدن و نشدن نیست! نکته ی عجیب ماجرا جایی بود که بعد از تمام شدن بحث ها، دختره وسط اونهمه آدم رو کرد به من و گفت "من از شما عذر میخوام چون یه تصور دیگه ای از شما داشتم و ازتون بدم میومد! منو ببخشین!" هرچی پرسیدم مگه در مورد من چه فکری میکردی چیزی نگفت و رفت!


آرزو کن واسه فردا اگه امروزتو چیدن
آرزوهاتو بغل کن آرزوهات همه چیتن
اگه دنیات رفته از دست، اگه غمگینی و بی کس
آرزو کن که حواس یه نفر هنوز به تو هست
زندگی همین یه باره، نذار فرصت بره از دست
آرزوهاتو بغل کن، تا خدا هست زندگی هست

یکیو خواستی و رفته، من میفهمم که چه سخته
داره با خاطره بازی، میگذره روزای هفته
وسط این همه کابوس، یادش آرومت نکرده
آرزو کن اگه شاده، دیگه هیچ وقت برنگرده
عشق آدم هر جا باشه، یادش آرزو میسازه
پس به یاد اون شروع کن، با یه آرزوی تازه

آرزو کن واسه فردا، اگه امروزتو چیدن
آرزوهاتو بغل کن، آرزوهات همه چیتن
اگه دنیات رفته از دست، اگه غمگینی و بی کس
آرزو کن که حواس یه نفر هنوز به تو هست
زندگی همین یه باره، نذار فرصت بره از دست
آرزوهاتو بغل کن، تا خدا هست زندگی هست

آرزو آرزو آرزو! چه کلمه ی قشنگی! به قول یکی "بعد از اینکه تو برآورده نشدی، دیگه هیچ آرزویی نکردم!"


در تاریخ عدالتی نیست --> چطور انسان ها خود را در شبکه های همکاری گسترده ساطمان دادند در حالی که فاقد غرایز زیستی لازم برای حفظ این شبکه ها بودند؟ پاسخ کوتاه این است که انسان ها نظم های خیالی آفریدند و خط را اختراع کردند. این دو اختراع خلا موجود در میراث زیستی ما را پر کرد.
تمام نابرابری ها ریشه در خیالات دارد. اما این قانون آهنین تاریخ است که هر سلسله مراتب خیالی ریشه های موهوم خود را انکار می کنند و داعیه طبیعی بودن و اجتناب ناپذیر بودن دارد. مثلا بسیاری از کسانی که سلسله مراتب میان فرد آزاده و برده را طبیعی و درست می انگارند معتقدند که بردگی اختراع انسان نیست. حموربی می گفت بردگی مقرر شده ی خدایان است. به گمان ارسطو، بردگان "سرشت بردگی" دارند در حالی که انسان های آزاد "سرشت آزاد" دارند و موقعیت این دو گروه در جامعه صرفا بازتاب سرشت درونی شان است.

اگر انسان های متعلق به طبقات اجتماعی متفاوت توانایی های دقیقا یکسانی را در خود پرورش دهند، احتمالا به یک اندازه موفق نخواهند شد زیرا ناچارند تحت قوانین متفاوتی بازی کنند. اگر در کشور هند تحت حاکمیت انگلیس یک آدم نجس(طبق نظام طبقاتی هندوها)، یک برهمن، یک ایرلندی کاتولیک و یک انگلیسی پروتستان به نحوی شم تجاری دقیقا یکسانی را در خود پرورش می دادند، باز شانس برابری برای ثروتمند شدن پیدا نمی کردند. در بازی اقتصادی با استفاده از محدودیت های حقوقی و موانع نامرئی غیر رسمی تقلب می شد.

دور باطل: یک موقعیت تاریخی تصادفی به یک نظام خشک اجتماعی تبدیل می شود
چنین دورهای باطلی می توانند در طی صدها و حتی هزاران سال در گردش باشند و سلسله مراتبی خیالی و برآمده از یک رویداد تاریخی تصادفی را تداوم بخشند. تبعیضات ناعادلانه اغلب با مرور زمان بدتر می شوند نه بهتر. پول پول بیشتر می آورد و فقر فقر بیشتر. آموزش آموزش می آورد و جهل جهل. آنهایی که زمانی قربانی تاریخ شدند ممکن است باز هم مورد غضب تاریخ قرار گیرند و آنهایی که مورد مهر و محبت تاریخ قرار گرفتند ممکن است باز هم از امتیازات بیشتری بهره مند شوند.
اکثر سلسله مراتب های ی -اجتماعی فاقد بنیان منطقی یا زیستی هستند- چیزی نیستند جز تداوم رویدادهایی تصادفی که با افسانه و اسطوره تقویت و پشتیبانی می شوند.

اسطوره ها و خیالات انسان ها را، تقریبا از لحظه ی تولد، با فکر کردن به شکلی معین، رفتار کردن مطابق برخی معیارها، خواسن چیزهای معین و پیروی از قواعد معین مانوس کردند. این اسطوره و خیال ها امیالی ساختگی را به وجود آوردند که میلیون ها انسان ناآشنا با هم را قادر به همکاری موثر کرد. این شبکه ی امیال ساختگی "فرهنگ" نامیده می شود.
محققان حوزه ی فرهنگ به این نتیجه رسیده اند که فرهنگ در واکنش به تغیرات محیطی و یا از طریق روابط متقابل با فرهنگ های مجاور، ممکن است خود را تغیر دهد. اما فرهنگ ها از طریق پویایی های درونی خود هم دچار تحول می شوند. حتی یک فرهنگ کاملا منزوی در یک محیط با ثبات اکولوژیک هم نمی تواند از تغیر اجتناب کند. بر خلاف قوانین فیزیک که بری از تناقضات هستند، هر نظم ساخته ی بشر آکنده از تناقضات درونی است. مثال آن نظم ی مدرن است. بعد از انقلاب فرانسه مردم سراسر دنیا به مرور به این باور رسیده اند که برابری و آزادی فردی ارزش های اساسی هستند اما این دو ارزش یکدیگر را نقض می کنند. برابری فقط با محدود کردن ثروتمندترها قابل تحقق است. تضمین کردن اینکه هر فردی آزاد است تا هرکاری که می خواهد انجام دهد به ناگزیر برابری را محدود می کند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی فجر دولت آباد